محل تبلیغات شما

باران یعنی تو برگردی . . .



گیسوانت زیر باران ، عطر گندم‌زار. فکرش را بکن!

با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار. فکرش را بکن!

در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعد از سال‌ها

بوسه و گریه، شکوه لحظه‌ی دیدار. فکرش را بکن!

سایه‌ها در هم گره، نور ملایم، استکان مشترک

خنده خنده پر شود خالی شود هربار. فکرش را بکن!

ابر باشم تا که ماه نقره‌ای را در تنم پنهان کنم

دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار. فکرش را بکن!

خانه‌ی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر

تکیه بر پشتی زده یار و صدای تار. فکرش را بکن!

از سماور دست‌هایت چای و از ایوان لبانت قند را.

بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار. فکرش را بکن!

اضطراب زنگ، رفتم واکنم در را، که پرتم می‌کنند

سایه‌ها در تونلی باریک و سرد و تار. فکرش را بکن!

ناگهان دیوانه‌خانه. ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود

قرص‌ها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن!



- غلامرضا سلیمانی -

منم زیبا .
که زیبا بنده ام را دوست می دارم .
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید .
ترا در بیکران دنیای تنهایان .
رهایت من نخواهم کرد .
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود .
تو غیر از من چه می جویی ؟
تو با هر کس به غیر از من چه می گویی ؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من خدایی خوب می دانم .
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی یا خدایی میهمانم کن .
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم .
طلب کن خالق خود را بجو ما را تو خواهی یافت .
که عاشق می شوی بر ما و عاشق می شوم بر تو که .
وصل عاشق و معشوق هم آهسته می گویم خدایی عالمی دارد .
تویی زیباتر از خورشید زیبایم تویی والاترین مهمان دنیایم .
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت .
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت می گفتم .
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد ؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی ببینم من تو را از درگهم راندم ؟
که می ترساندت از من ؟ رها کن آن خدای دور ؟!
آن نامهربان معبود آن مخلوق خود را .
این منم پروردگار مهربانت .
خالقت .
اینک صدایم کن مرا .


با قطره ی اشکی .
به پیش آور دو دست خالی خود را .
با زبان بسته ات کاری ندارم .
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم .
غریب این زمین خاکی ام آیا عزیزم حاجتی داری ؟
بگو جز من کس دیگر نمی فهمد .
به نجوایی صدایم کن .


بدان آغوش من باز است .
قسم بر عاشقان پاک با ایمان .
قسم بر اسبهای خسته در میدان .
تو را در بهترین اوقات آوردم .
قسم بر عصر روشن تکیه کن بر من .
قسم بر روز هنگامی که عالم را بگیرد نور .
قسم بر اختران روشن اما دور رهایت من نخواهم کرد .
برای درک آغوشم شروع کن یک قدم با تو .
تمام گامهای مانده اش با من .
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید .
ترا در بیکران دنیای تنهایان .
رهایت من نخواهم کرد .

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم .
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم .
به تو آری به تو یعنی به همان منظره دور .
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور .
به همان سایه همان وهم همان تصویری .
که سراغش ز غزل های خودم می گیری .
به همان زل زدن از فاصله دور به هم .
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم .
به تبسم . . . به تکلم . . . به دلارایی تو .
به خموشی . . . به تماشا . . . به شکیبایی تو .
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت .
به سخن های تو با لهجه شیرین سکوت .
.
.
.
.
.
کاش می دانستی .
آن کس که در تو .
امید به زندگی را پرورش می داد .
خود محتاج قطره ای از باران محبت بود !؟

آخرین جستجو ها

وبلاگ فنی مهندسی اصفهان زیبا mopeforna jacorsimun خدا inhiracom Steven's style مطالب و اخبار روز خبری تفریحی وبلاگ علی طاعتی مرفّه لباس هودی مشکی جلو باز جلو بسته مردانه پسرانه زنانه دخترانه 2020